دیروز یک جا زنگ زدم واسه کار.از اون موقعیت هایی پیش اومد که اصن مونده بودم چی بگم.طرف انتظار داشت پای تلفن کلی واسش حرف بزنی و ایده بدی که من فلان می کنم و بهمان می کنم.....کار پیدا کردن هم علاوه بر توانایی نیاز مبرمی به سر و زبون داره ها....بگذریم...."پ" با کمال پررویی تو فیس بوک بهم ریکوئست داده.یه مدت بلاکش کرده بودم.چون می دونستم خیلی ادم فضولیه.جدا از فضول بودن خیلی ادم وقیحیه که با اون همه دو به هم زنیایی که در حقم کرده حالا اومده رو والم بهم ریکوئست میده.یعنی یه چیزی فراتر از سنگ پای قزوین.خلاصه که رفتم رو والم ببینم یه وقت چیز مورد داری که به درد این فضول خانم بخوره نداشته باشم.که خدا رو شکر دیدم همه چیو یه جوری گذاشتم که فقط فرندام ببینن.نفس راحتی کشیدم و تو دلم چند تا بشکن زدم....حس خوبی بود....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.