بیرون و ددر دودور

امروز ناهار خونه داداشم دعوت بودیم.عصر که داشت ما رو می رسوند خونه دلم هوای بیرون کرده بود.اما روم نشد بهش بگم ما رو ببر بیرون و دور دور.البته هیچ وقت باهاش نرفتم بیرون و تفریح که این بار بخواد بار دومش باشه.گرچه می دونستم اگه حرفشو بزنم جمله ام تموم نشده بابام ضایع ام می کرد چون عجله داره زودتر پاش برسه خونه و چرت بزنه و بقیه رو کسل کنه و صدای تلویزیونو تا آخر زیاد کنه.رعایت سن و سالشو می کنم.ولی در کل فک نکنم همون دوران جوونیش هم از زندگی لذت برده باشه.اون چیزی که از دوران بچگیم یادمه یه آدم همیشه اخمو بود که زورش میومد باهام حرف بزنه......هفته پیش یه جا رفتم واسه مصاحبه.یه آموزشگاه کامپیوتر بود.نمی دونم اصن زنگ می زنن.نمی زنن.دوست دارم زودتر برم سرکار تا با پول خودم برم پیش مشاور.وووواااای.چه شود.چه خوبه که یکی باشه که یک ساعت کامل به حرفای آدم گوش بده.حتی شده به خاطر پول....اگه زنگ نزدن باز دوباره باید بیفتم دنبال کار.فکر و خیال دیوونه ام می کنه....سرتونو به درد نیارم رفقا.....شب خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.