حالم از عشق به هم می خوره

این همه اصرار از این ور و اون ور که اینا رو راه بده و اشتباه می کنی راه نمیدی و فلانی هم همینجوری ازدواج کرده و از این جور حرفا.تا بالاخره راضی شدم.دیروز اومدن.با پسر فسقلی شون که فقط دو متر زبون داشت.به قول معروف"یه وجب قد و یه طبق رو"دقیقا مصداق این پسره دیروزیه بود.یعنی واقعا این چیزی که این همه دخترای دیگه با شور و اشتیاق درباره اش حرف می زنن همین بود؟؟همین مراسم مسخره که با چشم چرونیای مادر پسره شروع میشه.خدایا خدای عزیزم!من همین لحظه عطای عشق و عاشقی و دوتایی بیرون و سینما رفتن و درد دل کردن و هزار جور کوفت عاشقانه دیگه رو به لقاش بخشیدم.جون هر کی دوست داری واسه من یکی خواستگار جور نکن.واسه یکی که می خواد جور کن.خوبشم جور کن.اصلا واسه همه دخترا جور کن.ولی دست از سر من بردار!من نمی خوام.هیچ کدوم از اون چیزایی که اون بالا گفتمو نمی خوام.نه با عماد که هییییییچ غلطی نکرد و منو نخواست  و با تحقیر پس ام زد نه باهیچ خر دیگه ای.خداوندا فقط منو از شر این مردم حفظ کن.از این مجلس مسخره و حرف زدن با کسی که نمیشناسمش.خداوندا خلاصم کن.من نمی خوام قربون شکل ماهت بشم.با خواهرم درد و دل می کنم و از برخورداشون میگم میگه اینا چیزی نیست.مامانمم که زودتر عجله داره ردم کنه برم.بابا به خدا شوهر نمی خوام.طفلک فک کنم فقط بابامه که چیزی نمیگه.خدایا من نمی خوااااام.منو از شر این آدمای پررو و پر توقع حفظ کن.من به خدا عشق و عاشقی نمی خوام.اصن از عشق متنفرررررم.فقط خلاصم کن.دیگه هییییچ کسو واسم نفرست.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.