هوای پاییزی

امروز هم که اول مهر بود.پاییز شروع شده.خدا رو شکر دیگه از کسب علم و دانش خبری نیست.صبح یه جا زنگ زدم واسه کار.به نظر جای درست حسابی ای میومد.گفتن بهتون زنگ می زنیم....امروز از اون روزایی بود که هر کار هم کردم تنهایی خیلی بهم فشار میاورد.یعنی می دونستم دو دقیقه بیشتر بشینم تو خونه بغضم می ترکه.از خونه زدم بیرون.از میدون تقی آباد تا سعدی رو پیاده رفتم.خیلی کیف داد.عجب خنگی بودم که سوار خط 62 می شدم که اون همه می پیچید و خسته ام می کرد.از جلوی دانشگاه فردوسی که رد شدم گفتم کاش بشینم واسه ارشد بخونم که اینجا قبول شم.حداقل یه بار تو عمرم رنگ یه دانشگاه خوب دیده باشم.بعد گفتم ولش کن.حوصله داری.تو همون کارشناسیش چه خبری بود که تو ارشدش واست باشه....باز این زن داداش عوضی ام اومده رو مخم.هنوز از دست کارای مسافرتش ازش عصبانی ام که هیییچ هم به روی خودش نمیاره.گاوبازی درآوردنو حق مسلم خودش میدونه.فردا هم باید ریخت نحسشو ببینم.آخ که چقدر دلم می خواد تلافیای همه کارای تو مسافرت و کارای بین راهشو سرش دربیارم که فکر نکنه خرم.....

نظرات 1 + ارسال نظر
گیل پیشی یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 20:44 http://donyayeman44.blogsky.com/

سلام. وقت بخیر.
من هم دنبال کارم. سر یه کاری رفتم ولی اومدم بیرون.
من خودم کارشناسی هستم. به نظرم ارشد خیلی تاثیر داره. سرکار، بیگاری میکشن از آدم. یه بیسواد بهت دستور میده. مگر اینکه پارتی داشته باشین. باز با ارشد میشه تو آزاد تدریس کرد. منم هم مثل شما به ارشد فکر می کردم. ولی الان پشیمونم که ارشد نخوندم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.