تجربه جدید و دلهره آور

دوران دانشجویی از دستشون راحت بودم.خیلی راحت به مامانم می گفتم که دارم درس می خونم و اون بنده خدا هم هیچی نمی گفت و رد می کرد.حتی سر همین آخریه که پارسال اتفاق افتاد خواهرم می خواست خون به پا کنه که تو چرا اینا رو راه نمیدی و فلان و بهمان.اما با همه فشارایی که بهم وارد کردن باز دوباره درس بهانه خوبی بود تا از زیرش در برم.اما دیگه کارساز نیست.اسفند درسم تموم شد.دیگه هیچ بهانه ای ندارم.....خیلی چیز مزخرفیه.خیلیییییی.یعنی یه مساله ای بود که از همون دوم سوم دبیرستان که واسه خواهرم می اومدن تو دلم  کلی ناراحت بودم....اما حالا قراره سر خودم بیاد و چاره ای جز تسلیم ندارم مث این که....وقتی می بینم همسن و سالام خیلی راحت با این قضیه برخورد می کنن و تازه با افتخارم درباره اش حرف می زنن.مث این که چاره ای جز تسلیم شدن نیست...باید از این حس غیر عادی بودن خارج بشم و حتی شده یه بارم تجربه اش کنم....

امان از این رفیقای نامرد

دیروز باز دوباره به فرشته پیامک زدم.اما جواب نداد.این دوست و رفیقا خیلی نامردن.ازدواج که می کنن همه چی یادشون میره.کلا تصمیم گرفتم باهاش رابطه مو قطع کنم.من که مسخره نیستم.هر چی اس ام اس میدم جواب نمیده.اون وقت چند وقت بهد میاد ایمیل می زنه.این دیگه چه مدلشه.نمی دونم چرا از خبر ازدواجش انقدر شوکه شدم.آخه همیشه می گفت دوست دارم ازدواج کنم.اما الان نه.دو سه سال دیگه....نتیجه اخلاقی این که حرف مردم باد هواست.زیاد نباید جدی گرفت.باید کار خودتو بکنی و به هیچ کسم نگا نکنی...اینم از دوست نامرد ما که حرفش با عملش یکی نبود....ایشالا که خوشبخت بشه. ..... ......