بازار کار

با این وضع بازار کار آدم افسردگی نگیره عجیبه.مخصوصا اگه دختر باشی و هرجایی نتونی بری.اونم با این شرکت های خصوصی که ماشالا دیگه انقدر خصوصی ان که تو خونه یا واحد  آپارتمانی کار می کنن....دوست دارم برم سرکار و تجربه های جدید و کشف کنم.با این که می دونم بودن با آدما مثل همیشه معذب و عصبی ام می کنه اما از این که صبح تا چشمامو باز کنم قیافه بچه های دانشگاه بیاد جلو چشمام که دارن بهم دهن کجی می کنن دیگه خسته شدم.دوست ندارم دیگه به گذشته فکر کنم یا به عقب برگردم...دوست دارم پول دربیارم..زیاااااااد.....اون قدر که باهاش یه کوله پشتی خوشکل گرون بخرم....اون قدر که بتونم چندتا از همسن و سالامو دور خودم جمع کنم و مهمونشون کنم تا لااقل به همین بهانه هم که شده از تنهایی دربیام...دوست دارم با پول خودم برم پیش مشاور چون می دونم که مشکل دارم.چون دوست دارم یکی باشه که جلوش راحت و اسوده از همه گذشته ام درد و دل کنم و اون گوش بده.از همه احساساتم براش بگم..از حس نا امنی ای که همیشه باهام هست .از این که چرا انقدر عجیب غریبم و برخلاف همسن و سالام هیچ علاقه ای به ازدواج ندارم....دوست دارم با پول خودم برم  پیش مشاور تا دیگه لاز م نباشه به کسی جواب پس بدم و واسش توضیح بدم که رفته بودم پیش مشاور و اون بهم چی گفت و من چی گفتم....در کل پول چیز خوبیه....تا ببینم خدا چی می خواد و من کی پولدار میشم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.